الف: نظریه وجود 313 یار با اخلاص به عنوان شرط لازم ظهور
اولین و مشهورترین شرطی که براي پایان یافتن دوران غیبت امام مهدي علیه السلام مطرح می شود این است که یاران با اخلاصی به تعداد اصحاب جنگ بدر براي آن حضرت فراهم شوند، به طوري که اگر یاران ایشان به این تعداد نرسد، ظهور نخواهند فرمود [کمال هستی در عصر ظهور، مقدمه ص: 14].
کسانی که این نظریه را مطرح می کنند، به احادیثی نظر دارند که تعداد یاران اولیه امام عصر علیه السلام را 313 نفر معرفی کردهاند. این بزرگواران از آن احادیث چنین فهمیدهاند که به وجود آمدن این تعداد، شرط لازم براي ظهور امام علیه السلام است و بسیاري هم علت عدم ظهور ایشان را تا زمان حاضر، فراهم نشدن این تعداد میدانند. در پاسخ به این نظریه، چند نکته را متذکر میشویم:
وجود 313 نفر، شرط کافی یا شرط لازم؟
نکته اول این که احادیث متعددي بر این دلالت میکنند که تعداد یاران اولیه امام عصر علیه السلام در هنگام ظهور 313 نفر هستند ولی اکثر اینها، بودن این تعداد را به عنوان شرط ظهور حضرت مطرح نکردهاند و آن مواردي هم که به صورت قضیه شرطیه بیان شده است، ناظر به جمع شدن این تعداد پس از اعلام ظهور حضرت میباشد و خود ظهور به هیچ وجه، مشروط به فراهم آمدن این یاران نمیباشد.
اکنون براي روشن تر شدن بحث به این نکته توجه میدهیم که به فرض وجود قضایاي شرطیه در این موضوع، مفاد آنها چنین میشود «اگر 313 یار با اخلاص براي امام علیه السلام باشد، ایشان ظهور می کنند» در این صورت حداکثر میتوان گفت که قضیه، وجود 313 یار با اخلاص را شرط کافی براي ظهور حضرت دانسته است که در بخش گذشته، درباره بطلان این معنا و عدم دلالت این قضیه بر آن، روشن شد.
اما ادعایی که در بحث فعلی مطرح است، وجود این تعداد را شرط لازم براي ظهور میداند، در حالی که این قضایاي شرطیه – به فرض وجود – هیچ گونه دلالتی بر این امر هم ندارند.
اگر وجود 313 یار امام علیه السلام شرط لازم براي ظهور ایشان باشد، باید قضیه شرطیه به این صورت باشد: «اگر امام علیه السلام 313 یار با اخلاص نداشته باشند، ظهور نمیکنند».
اگر چنین قضیهاي در احادیث آمده باشد، می توانیم از آن، شرط لازم وجود 313 یار را براي ظهور حضرت استنباط کنیم، ولی چنین تعبیري مطلقاً در احادیث وارد نشده است و از قضیه شرطیه قبلی نیز این معنا استفاده نمیشود.
نکته دوم: به فرض این که وجود 313 یار با اخلاص براي حضرت، شرط لازم براي ظهور ایشان باشد، نمیتوان گفت که اینها هنوز متولد نشدهاند و غیبت امام علیه السلام تا به دنیا آمدن آنها باید ادامه یابد.
دلیل ما بر این مطلب، دو چیز است: اول اینکه تنها دلیل کسانی که می گویند این تعداد تا کنون تولد نیافتهاند، عدم ظهور امام علیه السلام است، در حالی که روایات نشان میدهند این 313 یار با اخلاص حضرت مهدي علیه السلام متعلق به همه زمانها در طول تاریخ هستند و برخی از آنها حتی قبل از ظهور پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله متولد شده و پس از طی عمر خود از دنیا رفتهاند و بقیه از امت اسلام میباشند که در طول قرون متمادي از میان مسلمانان واقعی، برگزیده میشوند. اینها انتخاب شدهها و بهترینهاي هر دوران هستند که لیاقت خود را براي قرار گرفتن در صدر یاران مهدي موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف به اثبات رساندهاند. ما برخی از این شواهد را در این جا نقل میکنیم تا روشن شود که نمیتوان ادعا کرد « ظهور امام علیه السلام متوقف بر دنیا آمدن اینها از نسل پاکان است» ما نمیدانیم، چه بسا همه ایشان یا اکثر آنان یا حداقل تعدادي از آنها در زمانهاي گذشته به دنیا آمده و از دنیا رفته باشند و اکنون در برزخ، انتظار ظهور امامشان را بکشند تا به اذن و قدرت خداي متعال به دنیا رجعت کنند و به بالاترین آرزوي خود در دنیا – که همانا یاري امام زمان علیه السلام بوده – نائل شوند. پس پایان یافتن دوران غیبت، مشروط به تولد 313 یار با اخلاص نیست، بلکه بسیاري از ایشان منتظر ظهور امام علیه السلام هستند تا به دنیا برگردند.
معرفی برخی از 313 یار امام زمان علیه السلام در روایات
امام صادق علیه السلام فرمودند:
اذا قام قائم آل محمد صلی الله علیه و آله استخرج من ظهر الکعبۀ سبعۀ و عشرین رجلًا خمسۀ عشر من قوم موسی الذین یقضون بالحق و به یعدلون و سبعۀ من اصحاب الکهف و یوشع وصی موسی و مؤمن آل فرعون و سلمان الفارسی و با دجانۀ الانصاري و مالک الاشتر [تفسیر عیاشی، جلد 2، ص: 32 ، حدیث 90].
وقتی آل محمد صلی الله علیه و آله قیام کند، از پشت کعبه بیست و هفت نفر را خارج می سازد: پانزده نفر از قوم حضرت موسی علیه السلام که به حق قضاوت و اجراي عدالت میکنند و هفت نفر از اصحاب کهف و حضرت یوشع وصی موسی علیه السلام و مؤمن آل فرعون و سلمان فارس و ابودجانه انصاري و مالک اشتر.
تعبیر «خارج ساختن از پشت کعبه» نشان میدهد که اینها جزء یاران اولیه حضرت مهدي علیه السلام هستند و در ابتداي ظهور – که از خانه کعبه آغاز میشود – خدمت مولایشان حاضر میشوند و در زمره سران یاران آن حضرت قرار میگیرند.
شبیه همین حدیث از امام جعفر صادق علیه السلام نقل شده که به جاي «مؤمن آل فرعون» از جناب «مقداد» نام برده اند و در پایان حدیث فرموده اند:
... فیکونون بین یدیه انصاراً حکاماً [بحار الانوار، جلد 53 ، ص: 91].
... پس اینها در حضور امام علیه السلام، یاران و حاکمان (سران) می باشند.
تعبیر «حکام» نشان میدهد که این افراد جزء گروه اولیه یعنی همان 313 نفر یاران با اخلاص حضرت هستند.
به هر روي، غرض از ذکر این نمونهها روشن شدن این حقیقت است که ظهور امام زمان علیه السلام متوقف بر پدید آمدن 313 یار با اخلاص ایشان نیست، بلکه هرگاه خداوند اجازه فرماید، امام علیه السلام ظاهر شده و به دنبال آن، یاران اولیه ایشان به حضرتش خواهند پیوست و حداقل گروهی از این افراد، سالها بلکه قرنها قبل، از دنیا رفتهاند و براي یاري امامشان رجعت خواهند کرد.
ب: خواست مردم، شرط لازم و کافی براي ظهور
دومین تئوري مطرح شده در خصوص شرط لازم ظهور این است که میگویند:
حجج الهی بدون خواست مردمان اقدام به قیام نمیکنند [کمال هستی در عصر ظهور، مقدمه، ص: 15].
از ادله نقلی و مهمترین دلیل، قسمتی از فرمایش امیر المؤمنین علیه السلام در خطبه شقیشقیه است. آنجا که میفرمایند:
بخش عمده حکومت آل محمد علیهم السلام بر دوش مردمان است و باید گروهی آماده اقامه آن حضرت گردند. امیرالمرمنین علیه السلام در ضمن خطبه شقشقیه میفرمایند:
اما و الذي فلق الحبۀ و برء النسمۀ لولا حضور الحاضر و قیام الحجۀ بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظۀ الظالم و لا سغب المظلوم لالقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها.
آگاه باشید! سوگند به خدایی که میان دانه را شکافت و انسان را آفرید، اگر نبود اجتماع مردم (در آستانه) من و قیام حجت خدا (که) در صورت وجود یاور (لازم است) و اگر نبود عهد الهی که خداي تعالی از دانایان گرفته تا بر سیري ظالم و گرسنه ماندن مظلوم راضی نشوند، هر آینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهان آن میانداختم و آخر خلافت را به کاسه نخست آن آب میدادم[1].
نویسنده محترم از این خطبه شریف چنین استنباط کردهاند که حضور حاضرین و وجود ناصرین، شرط لازم قیام امام علیه السلام میباشد و این یک قاعده کلی براي همه امامان است، هر چند که امیر المؤمنین علیه السلام صرفاً درباره خودشان فرمودهاند. به دلیل همین استنباط است که پس از نقل آن جملات از خطبه، چنین آوردهاند:
«باري، حجج الهی بدون خواست مردمان اقدام به قیام نمیکنند» [کمال هستی در عصر ظهور، مقدمه، ص: 15].
حضرت در قسمت اول فرمایش خود نیز گفتهاند: « باید گروهی آماده اقامه آن حضرت گردند»
اکنون باید دید مقصود ایشان از گروه اقامه کننده حضرت صاحب الامر علیه السلام چه کسانی هستند. اگر مراد ایشان از این گروه، یاران خاص و برگزیده امام عصر علیه السلام باشند، در رأس آنها همان 313 فرد با اخلاصاند و در گذشته به اندازه کافی استدلال کردیم که وجود ایشان را نمیتوان شرط لازم ظهور آن حضرت دانست. بنابراین نمیتوان گفت که «باید» گروهی آماده اقامه آن حضرت گردند تا ایشان ظهور فرمایند. چنین «باید»ي از هیچ دلیل نقلی استفاده نمیشود.
اما اگر مراد از گروه اقامه کننده، عموم مردم باشند (که البته بعید به نظر میرسد) همان فرضی است که اکنون محل بحث ماست و باید لزوم ضرورت آن را براي ظهور حضرت مورد بررسی قرار دهیم.
پیش از آغاز این بررسی، مطلب دیگري را هم که گاهی از این فرمایش امیرمؤمنان علیه السلام استنباط میشود، یادآوري میکنیم. میگویند: «در صورت خواست مردم و اعلام آمادگی ایشان، قیام بر امام علیه السلام واجب می شود». دلیل این ادعا تعبیر «قیام الحجۀ بوجود الناصر» است که فرمودهاند: با وجود یاران، حجت بر امام علیه السلام تمام میشود و در واقع، عذري براي ایشان در مورد عدم ظهور باقی نمیماند. در حقیقت ادعا این است که حضور مردم علاوه بر شرط لازم، شرط کافی براي ظهور حضرت هم هست[2].
ظاهراً مقصود از «الحجۀ» را در فرمایش امیر المؤمنین علیه السلام خود امام علیه السلام دانستهاند، اما این ترجمه صحیح نیست و معناي قیام «الحجۀ» قیام امام علیه السلام نمیباشد، بلکه مقصود اتمام حجت بر امام علیه السلام است که در ادامه مباحث، توضیح آن خواهد آمد. بنابراین کل مدعا این میشود که:
حضور مردم شرط لازم و کافی براي ظهور امام علیه السلام می باشد.
اکنون به بررسی این نظریه میپردازیم:
تصویر از وضعیت یاران امیر المؤمنین علیه السلام در زمان خلافت
اولین مطلبی که باید روشن شود این است که امیر المؤمنین علیه السلام از حضور حاضر و وجود ناصر، چه کم و کیفی از حضور و وجود مردم و یاران را اراده کردهاند. از جهت کمیت باید دید چه تعداد و چند درصد مردم براي بیعت با ایشان اعلام آمادگی کردند و از جهت کیفیت باید دانست آنها چگونه افرادي بودند. آیا همه آنها که ادعاي نصرت امام علیه السلام را داشتند، یاران واقعی ایشان بودند؟ چند درصد آن مردم، امیر المؤمنین علیه السلام را به معناي شیعی کلمه «امام» میدانستند؟ آیا آن حضرت با اعتماد در اکثریتی که سنی مذهب بودند، خلافت را پذیرفتند یا آنها را واقعاً شیعه میپنداشتند؟ آیا علم امام علیه السلام به باطن افراد در تصمیم ایشان براي قبول خلافت، مؤثر بوده یا خیر؟
اینها بخشی از سؤالاتی است که تا پاسخ آنها روشن نشود، استنباط صحیحی از فرمایش امیر المؤمنین علیه السلام نمیتوان کرد. با مراجعه به تاریخ میتوان فهمید که اکثریت مردم، در شرایطی که پس از خلافت عثمان درخواست بیعت با امیر المؤمنین علیه السلام پیدا کردند، آن حضرت را به معناي درست کلمه «امام» نمیدانستند. آنها ایشان را خلیفه چهارم مسلمانان دانسته، به سبک و سیاق خلفاي گذشته براي خلافت حضرت امیر علیه السلام، مشروعیت قائل بودند. شاهد این حقیقت، یکی از خطبههاي آن حضرت است که درباره ابتداي دوران خلافت خود ایراد کرده و درآن به ذکر حدود بیست مورد از بدعتهاي خلفاي پیشین پرداخته اند که البته – به خاطر مخالفت عمومی جامعه – نتوانستهاند در آنها تغییري ایجاد کنند، فرمودند:
قد عملت الولاة قبلی اعمالًا خالفوا فیها رسول الله صلی الله علیه و آله متعمدین لخلافه، نافضین لعهده، مغیرین لسنته و لو حملت الناس علی ترکها و حولتها الی مواضعها و الی ما کانت فی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله لتفرق عنی جندي حتی ابقی وحدي او قلیل من شیعتی الذین عرفوا فضلی و فرض امامتی من کتاب الله عزوجل و سنۀ رسول الله صلی الله علیه و آله [روضه کافی، ص: 59].
حاکمان پیش از من، اعمالی انجام دادهاند که در آن با رسول خدا صلی الله علیه و آله مخالفت ورزیدهاند، در حالی که تعمد به مخالفت با ایشان و نقض بیعت آن حضرت و تغییر دادن سنتش را داشتند. و من اگر –به فرض– مردم را به ترك آن بدعتها وا میداشتم و آنها را به جایگاههاي صحیح خود و به آن چه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بود باز میگرداندم، لشکریانم از گرد من پراکنده میشدند تا آن جا که خودم تنها می مانم یا تنها عده کمی از شیعیانم که فضیلت و لزوم امامت مرا براساس کتاب خداي عزوجل و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله پذیرفتهاند.
روشن است که این فرمایش، ناظر به ابتداي پذیرش خلافت از جانب امیر المؤمنین علیه السلام است و به خوبی جو عمومی جامعه آن روز را نشان میدهد. حضرت آشکارا فرمودهاند که نتوانستهاند بدعتهاي خلفاي گذشته را –که اظهار مخالفت عمدي با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در امر دین بود– اصلاح میفرمایند. علت این ناتوانی، عدم پذیرش عموم مردم بوده است تا آن جا که اگر میخواستهاند این امر را بر آنها تحمیل کنند، همان کسانی که در لشکر ایشان بودهاند، با حضرتش مخالفت میکردهاند و تنهایشان میگذاشتهاند.
از این فرمایش معلوم میشود که اکثریت یاران حضرت امیر علیه السلام که در رکاب ایشان میجنگیدند – قائل به امامت ایشان–به مفهوم شیعیاش– نبودهاند، بلکه به عنوان همان امامتی که اهل سنتت براي خلفاي گذشته قائل هستند، امیر المؤمنین علیهالسلام را خلیفه چهارم میشناخته اند. شیعیان ایشان چنان در اقلیت بودهاند که حضرت فرمودهاند: یا تنها میماندم و یا من باقی میماندم با گروه اندکی از شیعیانم که مرا به معناي واقعی کلمه، امام میدانستند.
ایشان در انتهاي فرمایش خود مثالی زدهاند که به خوبی گویاي وضعیت عمومی مسلمانانی است که با ایشان به عنوان خلیفه بیعت کردند.
و الله لقد امرت الناس ان لا یجتمعوا فی شهر رمضان الا فی فریضۀ و اعلمتهم ان اجتماعهم فی النوافل بدعۀ، فتنادي بعض اهل عسکري ممن یقاتل معی: یا اهل الاسلام اغیرت سنۀ عمراً ینهاناً عن الصلاة فی شهر رمضان تطوعاً! و لقد خفت ان یثوروا فی ناحیۀ جانب عسکري. ما لقیت من هذه الامۀ من الفرقۀ و طاعۀ ائمۀ الضلالۀ و الدعاة الی النار!... ما لقی اهل بیت نبی من امته ما لقینا بعد نبینا و الله المستعان علی من ظلمنا [روضه کافی، ص: 63].
به خدا قسم به مردم دستور دادم که در ماه رمضان جز نماز واجب را به جماعت نخوانند و به آنها اعلام کردم که به جماعت خواندن نماز مستحبی بدعت است. در آن زمان یکی از لشکریانم که در رکاب من میجنگید، فریاد زد: اي اهل اسلام، سنت عمر را تغییر دادند! (علی) ما را از خواندن نماز مستحبی در ماه رمضان نهی میکند! پس ترسیدم که در گوشهاي از لشکرم شورشی به پا کنند. چهها دیدم از این امت، از جداییشان و از اطاعتشان در برابر پیشوایان گمراهی و کسانی که به سوي آتش (جهنم) میخوانند ... اهل بیت هیچ پیغمبري، آن چه را ما بعد از پیامبران دیدیم، از امت خویش ندید و از خداوند علیه کسانی که بر ما ستم ورزیدند، استعانت میجویم.
میبینیم که نگرانی آن حضرت از لشکریان خودش است، نه از معاویه و بنی امیه. نوع مخالفت یاران حضرت امیر علیه السلام با ایشان نشان میدهد که آنها بدعتهاي خلفاي گذشته را بر سنتهاي الهی – که آن حضرت می خواستند – ترجیح میدادند و لذا تغییر را در آن چه از ناحیه خلیفه دوم، مشروع دانسته شده بود، تاب نمیآوردند.
این وضعیت اکثریت مردمی بود که با امیر المؤمنین علیه السلام بیعت کرده بودند.
نمونه دیگر از همین قبیل، در زمانی بود که آن حضرت خواستند «شریح» را از منصب قضاوت عزل کنند. مردم کوفه در مخالفت با این کار، اظهار داشتند «او را عزل مکن زیرا عمر او را نصب کرده است! ما با تو بیعت کرده ایم که چیزي از آن چه را که ابوبکر و عمر مقرر کرده اند، تغییر ندهی»!! [تنقیح المقال فی علم الرجل، جلد 2، ص: 83].
ما می بینیم حتی «ابن عباس» نیز وقتی پیشنهاد ابقاي معاویه را در حکومت شام به حضرتش می دهد، با این استدلال پیش می آید که عمر بن خطاب در دوران خلافتش او را به ولایت آن دیار گمارده است [شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 9، ص: 29].
این توصیه یا نشانگر اعتقاد خود ابن عباس به صحت کارهاي عمر بوده و یا حداقل این است که جو عمومی جامعه را نشان میدهد، جوي که چنان با خلیفه دوم هماهنگی داشته و علیه امیر المؤمنین علیه السلام بوده که ابن عباس صلاح آن حضرت را درمخالفت با کارهاي عمر نمیدیده است. اظهار نظر ابن ابی الحدید هم در این زمینه شنیدنی است. میگوید:
هر کس موقعیت علی علیه السلام را در زمان خلافتش ملاحظه کند، در خواهد یافت که او هم چون افرادي که از تصرف در اموال خویش منع شدهاند، نمیتوانست به آن چه خود میخواست، برسد. زیرا افرادي که او را به حقیقت میشناختند، کم بودند و اکثریت مردم آن اعتقادي را که باید، به او نداشتند و خلفاي پیشین را برتر از علی علیه السلام میپنداشتند و معتقد بودند که افضل بودن به [تقدم در] خلافت است و از گذشتگان خود تقلید میکردند و میگفتند که اگر گذشتگان به برتري خلفاي پیشین بر علی علیه السلام یقین نداشتند، آنها را مقدم نمیکردند... و اکثر آنها به خاطر غیرت و شجاعت عربی همراه او میجنگیدند نه از روي دین و عقیده و امام علیه السلام مجبور بود با آنها مدارا کند و جرأت اظهار نظر کردن آن چه معتقد بود نداشت [شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 7، ص: 72].
گذشته از همه اینها بهترین گواه بر موقعیت نه چندان خوب امیر المؤمنین علیه السلام در بین یارانش، سه جنگ بزرگی بود که مسلمانان در طول چهار سال و چند ماه خلافتشان علیه ایشان به راه انداختند، در حالی که حتی یکی از این جنگها در بیست و پنج سالی که از زمان خلافت خلفاي پیشین میگذشت، رخ نداده بود. به طور مثال اصحاب جمل (ناکثین) که اولین جنگ را با ایشان راه انداختند، بیعت شکنانی بودند که به عهد خود با امامشان وفا نکردند.
عدم اعتماد امیر المؤمنین علیه السلام به مردم در قبول خلافت
اکنون با توجه به شرایط و موقعیت خاص امیر المؤمنین علیه السلام در میان یارانشان، سؤال این است که مراد حضرت از «حاضر» و «ناصر» در خطبه شریفشان چه کسانی بودند؟ آیا اکثریت کسانی که با ایشان بیعت کردند، عهد و پیمان خود را نشکستند؟ آیا حضرت با تکیه بر آنها، تن به قبول خلافت دادند؟ آیا آنها که ادعاي نصرت ایشان را داشتند، یاران واقعی حضرت بودند؟ و آیا امیر المؤمنین علیه السلام نمیدانستند که آنها عهد شکنی خواهند کرد؟ پاسخ این سؤالها روشن است و از مجموع پاسخها میتوان نتیجه گرفت که امام علیه السلام، براساس حسابهاي عادي و عقلایی، نمیبایست حسابی روي یاري آن اکثریت باز کرده باشند. بنابراین قبول خلافت از طرف ایشان بر مبناي اعتماد بر آن سیاهی لشکر که اعتقادي هم به آن حضرت نداشتند – نبوده است. پس ما نباید کلام حضرت را که فرمودند: « لولا حضور الحاضر و قیام الحجۀ بوجود الناصر...» بر این معنا حمل کنیم که ایشان چون آمادگی مردم و اجتماع آنها را بر یاري خود مشاهده کردند، اقدام به قبول خلافت فرمودند یا مانند برخی ساده انگاران بگوییم:
امیر المؤمنین علیه السلام اگر چه بنا به علتی که برایشان تحمیل شد، در امور سیاسی غایب بودند... اما هنگامی که نصرت و یاري مردم رسید، غیبت امیر المؤمنین علیه السلام در امور سیاسی تبدیل به ظهور شد [ماهنامه موعود، شماره 48 ، ص: 33 ، مقاله « نظریه اختیاري بودن ظهور»].
کدام مردم بودند که امیر المؤمنین علیه السلام میتوانستند براساس نصرت آنها، خلافت را به دست بگیرند؟ آیا این مردم، شایستگی اقامه حضرت امیر علیه السلام را براي خلافت داشتند؟ مگر اینها همانهایی نبودند که با امام خود در محو یکی از بدعتهاي خلفاي گذشته، آن گونه مخالفت کردند که حضرت امیر علیه السلام از شورش آنها بر خود ترسیدند؟
پس ناچاریم عبارت امیر المؤمنین علیه السلام را در خطبه شریف شقشقیه، ناظر به مأموریتی خاص از طرف خداوند بدانیم. گویی حضرت، مأمور بودهاند در چنان شرایطی – که اکثریت مردم (هر چند براساس اعتقاد نادرست به خلافت و امامت) ادعاي نصرت ایشان را کردند – خلافت را بپذیرند و بیعت آنها را قبول کنند. این عهد و پیمان خداوند با امیر المؤمنین علیه السلام بوده و اگر سخن از قیام حجت به زبان راندهاند، علی القاعده، تحقق همین شرایط ظاهري مقصودشان بوده است.
توضیح مطلب این است که در توضیح عبارت امیر المؤمنین علیه السلام دو احتمال وجود دارد: یکی این که مراد ایشان از حضور حاضر و وجود ناصر، اکثریت مردمی باشد که براي یاري آن حضرت اعلام آمادگی کردند و این چنین ایشان نیز بر مبناي روال عقلایی و عادي بشري وقتی میبینند تعداد فراوانی از مردم اصرار بر قبول خلافت از سوي ایشان دارند، دست بیعت با آنها میدهند و احتمال دوم این که امام علیه السلام هیچ اعتمادي به آن اکثریت نداشتهاند و به خوبی میدانستهاند که آنها به بیعت خود وفادار نخواهند ماند. اما از طرف خداوند وظیفه داشتهاند که اگر این اکثریت – هر چند بدون اعتقاد اصیل دینی – به ایشان روي آوردند، خلافت را بپذیرند و اگر از اتمام حجت سخن گفتهاند، همین حجت الهی، مورد نظر ایشان است. در واقع چون خداوند در صورت وجود چنان شرایطی، قبول خلافت را بر حضرتش واجب (یا جایز) دانسته بود، با پیدایش آن شرایط، حجت خداوند– از جهت وظیفه (یا اجازه) خاصی که براي آن حضرت روي میداد – برایشان تمام شده بود.
ما باید احتمال دوم را بپذیریم و نمیتوانیم احتمال اول را درست بدانیم، زیرا اگر امیرالمؤمنین علیه السلام فردي عادي بودند و از باطن و ضمیر انسانها نیز آگاهی نداشتند، نمیتوانستند به اظهار آمادگی اکثریت آنها اعتماد کنند. وقتی کسانی چون ابن عباس جو عمومی را چنان میبینند که عزل معاویه را از ولایت شام – به دلیل این که عمر او را منصوب کرده – به صلاح امیر المؤمنین علیه السلام نشناسند، آیا خود آن حضرت – صرف نظر از علم الهی –شرایط عمومی مردم را درك نمیکنند؟ حال اگر علم و آگاهی غیبی امام علیه السلام را نسبت به افراد در نظر بگیریم، مطلب واضحتر میشود و یقین میکنیم که ایشان هیچ حسابی روي یاري آن اکثریت باز نکرده بود و به آنها اعتماد نداشتهاند.
حال در پرتو این توضیحات، می توانیم در معناي جمله امیر المؤمنین علیه السلام که فرمودند: «لولا حضور الحاضر و قیام الحجۀ...» بگوییم: همان طور که مرحوم علامه مجلسی احتمال دادهاند ممکن است مقصود از «الحاضر» وقت و زمانی باشد که رسول خدا صلی الله علیه و آله براي قیام امیر المؤمنین علیه السلام بر امر خلافت، معین فرموده بودند[3].
با وجود این احتمال نمیتوانیم به طور قاطع حکم کنیم که مراد امام علیه السلام حضور افرادي بوده که براي بیعت با ایشان اعلام آمادگی میکردند.
در مورد تعبیر «ناصر» هم میگوییم: منظور یاران امام علیهالسلام در ظاهر بودند یعنی همان کسانی که با ایشان بیعت کردند و همراهشان میجنگیدند. وقتی لشکر امام علیه السلام در مقابل دشمنان حضرت قرار میگرفتند، همه آنان را میتوان یاران (انصار) حضرت نامید، هر چند که وضعیت اعتقادي اکثریت آنها مطلوب و قابل قبول نبود. بنابراین مقصود، یاران واقعی و شیعیان خالص ایشان نیستند. آنها – نظیر مقداد و ابوذر – آن قدر انگشت شمار بودند که نمیتوانستهاند مقصود حضرت از جمعیت بیعت کننده با ایشان بوده باشند.
واگر از تعبیر «وجوب الحجۀ بوجود الناصر» استفاده کنیم که «حجت الهی به سبب وجود آن افراد بر امام علیه السلام تمام شد[4]».
که اسناد این عبارت به امیر المؤمنین علیه السلام روشن نیست و به فرض وجود، «وجوب» در لغت به معناي «ثبوت» است و «وجوب الحجۀ» یعنی ثابت بودن حجت. معنایش این نیست که مردم آن زمان با اعلام آمادگی خود بر امام علیه السلام اتمام حجت کردند و میتوانستند در پیشگاه الهی خود را از آن حضرت طلبکار بدانند و بگویند: «خدایا ما به در خانه امیر المؤمنین علیه السلام رفتیم و اعلام آمادگی براي بیعت با ایشان کردیم، اما آن حضرت نپذیرفتند» تا به این ترتیب بر امام علیه السلام حجت داشته باشند، چنین نیست. بلکه مردم هیچ گاه بر امام زمان خود حجتی ندارند، به ویژه مردمی که بیشترشان اعتقاد درستی به امام علیه السلام نداشتهاند و پس از آن بر بیعت خود وفادار نماندهاند. آن مردم بی فاویی که با نامردیهاي خود، مصیبتهاي فراوان بر قلب مبارك امیر المؤمنین علیه السلام وارد ساختند، در برابر خدا چه حجتی میتوانند بر ایشان داشته باشند؟! خود امام علیه السلام هم تا وقتی بیعت با مردم را نپذیرفته بودند، هیچ تعهدي به آنها نداشتند.
عهد و پیمان آن حضرت فقط با خدا و رسول صلی الله علیه و آله بود و طبق فرموده خودشان از سوي خدا مأمور بودند که اگر همان اکثریت بی اعتقاد، اظهار آمادگی براي یاریشان کردند، به آنها دست بیعت بدهند. این عهد الهی بود با امام علیه السلام نه عهد مردم با ایشان. پس حجت خداوند هم برخاسته از همان عهد الهی است، نه این که براساس معیارهاي عادي بشر بگوییم: «چون اکثریت مردم آن زمان، اعلام وفاداري به امام خود کردند، اگر ایشان بیعت آنها را نمیپذیرفتند، در پیشگاه الهی نمیتوانستند به آن مردم جوابی بدهند» این ادعا نادرست است و تفاوت ظریفی بین این سخن و اعتقاد صحیح وجود دارد که فهم آن محتاج به دقت نظر است!
[1] آن چه نقل شده از مقدمه کتاب کمال هستی در عصر ظهور، ص: 15 میباشد. اما در نسخ نهج البلاغه خطبه 3 به جاي « الظالم»، « ظالم» و به جای « المظلوم»، «مظلوم» آمده است. [رجوع شود به: نهج البلاغه صبح صالح، ص: 50]
[2] همان نویسنده محترم نیز در ترجمه خطبه شقشقیه، جملهاي را افزودند که از آن، وجوب ظهور حضرت در صورت وجود یاور استفاده میشود. ایشان عبارت را چنین ترجمه کردهاند: اگر نبود... قیام حجت خدا که در صورت وجود یاور لازم است.
[3] عبارت علامه مجلسی چنین است «حضور الوقت الذي وقته الرسول صلی الله علیه و آله للقیام بالامر» [بحار الانوار، جلد 29، ص 543].
[4] ابن ابی الحدید در شرح خود بر نهج البلاغه جلد 10 ، ص: 257 این عبارات را از امیر المؤمنین علیه السلام نقل نموده است: «قیام الحجۀ بوجود الناصر» از غیر ابن الحدید چنین عبارتی نقل نشده و او هم هیچ سندي براي این نقل خود ارائه نکرده است.
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
معارف شیعی،
،
:: برچسبها:
رمز ظهور,
امام عصر ,